دل نوشته هايي درسوگ امام حسين(ع) (3)


 





 

کربلا،بيت الحرامي ديگر
 

کربلا بيت الحرامي ديگر است.نمادهاي حج را درکربلا بايد ديد و تفسير کرد. درحجاز،سعي صفا و مروه را سرگرداني و عطش را،تل زينبيه را و گودال قتلگاه را.
درحج، لباس احرام به تن مي کنند و درکربلا، حتي دريغ از يک کفن!
در حج،به طواف خانه خدا مي روي و در کربلا، به طواف صاحب خانه.
در حج،غرقه در سلام و صلوات ،سعي مي کني و در کربلا، درکشاکش مرگ و در درياي خون .
در کربلا تا در آتش عطش نسوزي، به خدا نخواهي رسيد.
درکربلا همه چيزهست؛ايثار، شجاعت، غربت، يک رنگي ،زيبايي،دل کندن از همه چيز و همه در اوج؛بلند و دست نيافتني.
کربلا چشم به راه اوست، وتو هرچه بگويي،بهانه اي است براي ماندنت. براي کربلايي شدن بايد از همه چيز بگذري حتي ازخود،وگرنه يا هيچ وقت از قبرستان تعلقات بيرون نخواهي شد يا اگر بروي، به بيراهه است يا در نيمه راه به يزيد خواهي پيوست. کم نبودند آنان که سينه چاک حسين مي نمودند، اماآنجا که بايد فرياد بزنند، سکوت کردند وآنجا که بايد پا در رکاب کنند، گوشه انزوا برگزيدند و سر درگريبان دنيا فروبردند.
براي رسيدن به حسين، هم شور مي بايد و هم شعور.
شب عاشوراست. قرن هاست از عاشوراي سال61هجري مي گذرد و خون حسين همچنان در بستر زمان مي جوشد و شور مي افکند.
شب عاشوراست. واپسين شبي که آسمان بر سر حسين و خاندانش سايه افکنده است؛ آخرين شبي که در سايه دلاوري عباس، کودکان درآغوش خيمه هاي حسيني به خواب رفته اند؛ آخرين شبي که ماه بني هاشم، نگاهبان حرم ستر و عفاف ملکوت است؛ آخرين شبي که ماه، راز و نياز عاشقانه حسين را به تماشا نشسته است.
شب عاشوراست.حسين يک امشبي را مهلت خواسته است تا ناگفته ها را با خدايش به نجوا بنشيند تا سر بر خاک بسايد و غبار غم از دل بشويد که فردا، روز وصل است و بايد آماده بود. نمي دانم امشب چه بر زينب گذشته است؟ نمي دانم زينب چند بار با هر بهانه، سري به خيمه حسين زده است؟
فردا کودکان، سرگردان و پريشان بر خاک گرم و سوخته کربلا مي دوند . فردا، سراغ پاهاي برهنه را از خارهاي صحرا بايد گرفت.
امشب همان شب است که تاريخ، چشم به راه آن بوده، همان شبي که تمام قبيله انسان رو در روي تمام قبيله شيطان صف کشيده اند؛ همان شبي که فرشتگان، بزرگ ترين آزمون فرزندان آدم را به محک تجربه نشسته اند؛ همان شبي که فرشتگان، بزرگ ترين آزمون فرزندان آدم رابه محک تجربه نشسته اند؛ همان شبي که جبهه حق درکشاکش نبردي سرخ در برابر جبهه باطل قد علم کرده است. فردا اين دشت، شاهد به خاک و خون غلتيدن بهترين فرزندان آدم خواهد بود. فردا درکنار شريعه فرات، دست هايي به خاک مي افتند که بوسه گاه آفتاب بوده اند؛ دست هايي که دل هاي بسياري درپاي آن دخيل بسته اند؛ فردا آفتاب از شرم،سرخ تر از هر زمان به غروب مي نشيند . فردا هفتاد و دو ستاره در آسمان کربلا به خاک مي افتند وزمين را رشک آسمان مي سازند وکهکشاني از حماسه مي آفرينند. فردا خواهري بر تلي از اندوه، شاهد ذبح عظيم تاريخ خواهد بود؛شاهد بزرگ ترين حماسه اي که چشمي آن را نديده و گوشي نشنيده است.
کاش امشب ستاره ها چشم فرو نمي بستند و شب ، دامن سياه خودرا از اين کره خاک برنمي چيد. جايش را به سپيده سحر نمي داد! کاش آفتاب مي مرد و طلوع نمي کرد، اما چه باک که «اليس الصبح بقريب»(هود:81).

و اما زينب.....
 

تا عصر عاشورا، پرچم به دوش حسين بود، اما پس ازآن، بيرق سرخ جهاد به دست هاي حيدري زينب سپرده شد. امان از حيراني و سرگرداني عصر عاشورا؛ نمي دانم بر زينب چه گذشت که آن شب، نماز شب را نشسته خواند؟
زينب، کاري حسيني کرد و انقلاب حسين(ع) را،جهاني و جاودانه.
از زينب چه بگويم؛عرفان زينب تا آنجاست که وقتي پيکر پاره پاره حسين را بر دست مي گيرد، سر به آسمان بر مي داردکه : «خدايا!اين قرباني را از ما خاندان بپذير!»
اين بانوي صبر و حماسه کيست؟ بانويي که با کلامش چنان آتشي درخرمن يزيديان افکند که هستي شان يک سره برباد رفت و بانويي که صداي گام هايش و جلال کلامش، خاطره علي بزرگ را در يادها زنده مي کرد. سري که زينب برچوبه محمل کوبيد،زيباترين عشق بازي اين خواهر داغ ديده است که آدمي را درحيرت فرو مي برد؛ او که منزل به منزل، سرحسين را برنيزه مي ديد و مي سوخت؛ او که به جاي همه تازيانه مي خورد و بي واهمه در برابر دنياي همه يزيدها مي ايستاد. ازخون،حجاب صورت خود کرده يا حسين!
جزخواهرت که ديده به عفت، زن اين چنين؟ پس از حسين،کربلايي در رکاب زينب آغاز شد. يزيديان گمان مي بردند کار حسين را تمام کرده اند، بي خبر از اينکه زينب، وارث حسين است .
عصر عاشوراست . صداي چکاچک شمشيرها و هياهوي تيرها و سنگ ها، جاي خود را به غارت خيمه ها داده است ؛ آن هم در سايه شعله هاي آتش. حسين و يارانش هر يک در گوشه اي از دشت، بي سر درخاک وخون خفته اند. شهيدان، ديگر تشنه نيستند.
چه بد مردمي بودند که قدر يوسف خود را نشناختند و با او کردند آنچه نمي بايد!.
مگر حسين، زينت دوش نبي و پاره تن فاطمه نبود؟! مگر عباس، نورچشم علي و ماه بني هاشم نبود؟! مگر زينب، ناموس خدا نبود؟! چه بر امت پيامبر آخر الزمان رفته است که فرزندش را با لب تشنه در ميان دو نهر آب سر مي برند، بي آنکه آب از آب تکان بخورد؟!
بگذار تا وقتي ديگر که هر روز عاشوار و هر سرزمين، کربلا و حسين ديگري در راه !

عاشوار، روح زمان
 

سهيلا بهشتي
عاشورا، تنها حکايت عطش، ستم و اسارتي نيست که بر خاندان پيامبر(ص) رفت؛ عاشورا، تجلي گاه ايمان، عشق و حماسه نيز هست. عاشورا، تمام روح زمان است در کالبد زمين. عاشورا، هويت ماست . عاشورا،يک پيام آسماني در زمين که پژواک آن همواره به گوش وجدان هاي بيدار آزادگان درهر زمان و مکان مي رسد و آنان را به خود فرا مي خواند.
عاشورا،يک روز در يک جغرافياي خاص نيست. گستره عاشورا چنان وسيع است که تاريخ ظرفيت آن را ندارد.
فرهنگ عاشورا و مفاهيم والاي مکتبي اش به آدمي مي آموزد تا زماني که به حق،عمل و از باطل دوري نمي شود، اهل ايمان بايد به ديدار پروردگارشان مشتاق و راغب باشند که سرور و سالار شهيدان ، مرگ را در چنين شرايطي جز سعادت و زندگي در کنار ظالمان را جز سيه روزي و ننگ نمي دانست.
عاشورا، حجت را بر انسان تمام کرد تا هيچ کس را هيچ گاه بهانه نماند. اينجا شيرخواره نيز مي تواند فرياد بزند، بگريد و در صفير زهر آگين تيري سه شعبه، مظلوميت حق را بازگو کند. اينجا نوجواني مي تواند اسب عشق زين کند و در دريايي از تيغ وسنگ و نيزه و قهقهه فرو رود. اينجا مردي مي تواند تشنگي اش را در امواج رودخانه، پيش پاي عطش روح،قرباني کند و تشنه کام از آب بيرون آيد و بازوانش را در دفاع از حريم ايمان رها کند و مشکي از رشادت و حماسه و عشق را به خيمه هاي فردا برساند.(1)
امروز عاشوراست و فاصله ميان عاشق و معشوق،فرا رفتن و فرود آمدن شمشيري است در ازاي يک تير، پرتاب يک سنگ و نوازش آرام خنجري بر حلقوم.فاصله ها برمي خيزند.
ازصبحگاه تا شامگاه، فرصت پرواز است. تشنه کامان برکوثر وصال،دل بسته اند. دل ها ملتهب از ملاقات مبارک پوست با شمشير،سينه با نيزه،تن با تيغ و پاره پاره پيکري با سم اسبان مهاجم است.
امروز عاشوراست و خيمه ها ميزبان لهيب شعله ها ، گونه ها در انتظار سيلي ستم،دست ها در تمناي زنجير،پاي ظريف کودکان ميهمان زخم خارسکان و چشم در سايه بان خورشيد،درگستره بيابان در جست وجوي پدر،عمو،برادر و ياور......(2)

پي نوشت :
 

1-محمد رضا سنگبري، يادهاي سبز، ص 36.
2-همان، سوگ سرخ، صص36و37.
 

منبع:اشارات شماره128